شعرهای زیبای عشق و دلتنگی
شعرهای زیبای عشق و دلتنگی
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان من است
نوشت: دوستت دارم
خودم با چشمهای خودم دیدم!
پیغامش را باز کردم، نقطه بود…
زیرِ نقطه نوشته شده بود:
“edited”
همیشه نوبتِ من که میشود،
علم پیشرفت میکند…
فرمان بدهی کاخ ز احساس تو سازم
دستور دهی نور ز الماس تو سازم
من خالق هر بیت و غزل ، عاشق مدحم
مهلت بدهی بُرد ز کرباس تو سازم
یک ساز نهادی به دلم کوک نکردی
گر کوک کنی ، ساز ز انفاس تو سازم
رفتم به سرایت که بگیرم خبری خوش
گر راه دهی ، بیت ز مقیاس تو سازم
گفتم بخرم ناز و فروشم به حبیبم
گر ناز دهی کوه ز اجناس تو سازم
??????
خانه خالیست من و عکس تو درگیر همیم
با خودم می برم این عشق مقوایی را
با خودم می برم این عشق مقوایی را
یک نفر نیست صدایم بزند ، برگردم
می برم با چمدان اینهمه تنهایی را…..!! ??????
می برم با چمدان اینهمه تنهایی را…..!! ??????
ﮔﺮ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺒﯽ ﻣﺴﺖ،ﺩﺭﺁﻏﻮﺵ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺪ
ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻟﺒﺶ ﺑﻮﺳﻪ ﺯﻧﻢ ﮐﺰ ﺳﺨﻦ ﺍﻓﺘﺪ
ﺻﺪﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﯿﺶ ﻗﺪﻣﺶ ﺟﺎﻥ ﺑﺴﭙﺎﺭﻡ
ﯾﮑﺒﺎﺭ ﻣﮕﺮ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻤﻦ ﺍﻓﺘﺪ
ﺍﯼ ﺑﺮﺳﺮ ﺳﻮﺩﺍﯼ ﺗﻮ،ﺳﺮﻫﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﺮ ﺑﺎﺩ
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﻨﺎﻧﻢ ،ﮐﻪ ﺗﻨﯽ ﺑﯽ ﺑﺪﻥ ﺍﻓﺘﺪ
ﺁﻭﺍﺯﻩ ﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺩﻫﻨﺖ ﻭﺭﺩ ﺯﺑﺎﻧﻬﺎﺳﺖ
ﭘﯿﺪﺍ ﺷﻮﺩ ﺁﻥ ﺭﺍﺯ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮﺩﻫﻦ ﺍﻓﺘﺪ
ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻧﻔﺘﺪ؛ ﻫﺮ ﮐﻪ ﺯﻧﺪ ﺗﯿﺸﻪ،ﮐﻪ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ
ﺷﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺴﺮ ﮐﻮﻫﮑﻦ ﺍﻓﺘد
ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻟﺒﺶ ﺑﻮﺳﻪ ﺯﻧﻢ ﮐﺰ ﺳﺨﻦ ﺍﻓﺘﺪ
ﺻﺪﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﯿﺶ ﻗﺪﻣﺶ ﺟﺎﻥ ﺑﺴﭙﺎﺭﻡ
ﯾﮑﺒﺎﺭ ﻣﮕﺮ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻤﻦ ﺍﻓﺘﺪ
ﺍﯼ ﺑﺮﺳﺮ ﺳﻮﺩﺍﯼ ﺗﻮ،ﺳﺮﻫﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﺮ ﺑﺎﺩ
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﻨﺎﻧﻢ ،ﮐﻪ ﺗﻨﯽ ﺑﯽ ﺑﺪﻥ ﺍﻓﺘﺪ
ﺁﻭﺍﺯﻩ ﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺩﻫﻨﺖ ﻭﺭﺩ ﺯﺑﺎﻧﻬﺎﺳﺖ
ﭘﯿﺪﺍ ﺷﻮﺩ ﺁﻥ ﺭﺍﺯ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮﺩﻫﻦ ﺍﻓﺘﺪ
ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻧﻔﺘﺪ؛ ﻫﺮ ﮐﻪ ﺯﻧﺪ ﺗﯿﺸﻪ،ﮐﻪ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ
ﺷﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺴﺮ ﮐﻮﻫﮑﻦ ﺍﻓﺘد
بازی ساده ای است
من چشم می گذارم
و تو می روی
بگذار این طور فکر کنم
که هرگز پیدایت نکرده ام
این بهتر است
تا عذاب این فکر
که تو من را گم کرده ای!
من چشم می گذارم
و تو می روی
بگذار این طور فکر کنم
که هرگز پیدایت نکرده ام
این بهتر است
تا عذاب این فکر
که تو من را گم کرده ای!
من نیامدہ ام با تو باشم
من آمدہ ام تو باشم !
من آمدہ ام تو باشم !
هیزم آتش نمے گیرد، آتش مے شود
صداے تو بـہ من جانے دوبارہ مے دهد
هنگامے ڪـہ میگویے :
دوستت دارم ❤️
دوستت دارم ❤️